نظریه خلافت غیر معصوم از منظر امام خمینی(ره) و علامه مودودی

نوع مقاله : مقاله علمی ترویجی

نویسنده

طلبه دکتری مجتمع آموزشی عالی امام خمینی قم ایران

چکیده

هدف این نوشتار ارائه آرای دو متفکر عصر حاضر حضرت امام خمینیe و سید ابوالاعلی مودودی درباره حکومت و ولایت می‌باشد. 
در میان مسلمانان از جمله امام خمینیe و علامه مودودی خلیفه و حاکم بودن پیامبر اسلامa از طرف خداوند از مسلمات است و اینکه بعد از پیامبر اسلامa چه کسی حاکم و خلیفه ولی امت می‌تواند باشد، بین مسلمانان اختلاف واقع شده است.
علامه مودودی و امام خمینیe در این باره نظر متفاوتی ارائه کرده‌اند، مودودی نظریه خلافت غیر معصوم را ارائه می‌کند و در ذیل آیه 55 سوره نور Pلَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِO قائل به استخلاف عموم مردم یعنی خلافت غیر معصوم می‌شود و می‌گوید که بعد از پیامبر، حاکم و خلیفه مردم انتخاب می‌کنند که غیر معصوم می‌باشد. ولی امام خمینیe اصل را امامت و حق الهی قرار می‌دهند.
بنابر‌این برای بررسی و نقد نظریه خلافت غیرمعصوم (حکومت و ولایت) در پرتو آیات و روایات از نظر مودودی و امام خمینیe پژوهشی مستقل، یک امر ضروری به نظر می‌رسد.

کلیدواژه‌ها


مقدمه

حکومت، ولایت و رهبری جامعه یک ضرورت اجتناب ناپذیر جامعه بشری است و قرآن کریم چون کتاب هدایت و آیین زندگی بشر است، لذا از این موضوع مهم چشم پوشی نکرده است، بلکه در آیات متعدد در این راه گام برداشته و خلافت و امامت را بیان کرده است.

علامه مودودی و امام خمینیe در این باره (خلافت و امامت) نظر متفاوتی ارائه کرده‌اند، مودودی نظریه خلافت را ارائه می‌کند و قائل به استخلاف عموم مردم یعنی خلافت انسان می‌باشد. ولی امام خمینیe اصل امامت را حق الهی قرار می‌دهند و معتقد به نصب امام و خلیفه هستند.

از نظر امام خمینیe خلافت و ولایت از شئون امامت است و امامت همان جانشینی پیغمبراسلام است و باید آن را خود رسول اکرمa به حکم خداوند تعیین نماید و تعیین هم کرده است. بین امامت و حکومت التزام نیست، بلکه ممکن است یک کسی ولایت و امامت داشته باشد ولی بر حکومت نباشد.

ابوالاعلی مودودی خلافت را جانشینی رسول خداa نمی­داند، بلکه جانشینی خداوند می­داند، به خاطر آیه 55 سوره نور. به نظر ایشان این آیه به دو مطلب کلیدی اشاره می‌کند:

۱. خلافت انسان نه حاکمیت انسان؛ ۲. خلافت عموم نه خلافت فرد، گروه یا قشر خاص.

مشروعیت حکومت پیامبر اکرمa از نگاه هر دو متفکر از آن خدا است. ولی بعد از پیامبرa از نظر امام خمینیe، مشروعیت حکومت امام و ولی فقیه هم از آن خدا می‌باشد. درحالی که مودودی مشروعیت حکومت را از عموم مردم می‌داند و قائل است که هر کس را امت انتخاب کند، همان شخص خلیفه و حاکم می‌شود.

از نظر امام خمینیe رأی مردم در مشروعیت ولی فقیه هیچ نقشی ندارد، بلکه فقط در مقبولیت اقامه حکومت نقش دارد. ولی از نظر مودودی رأی مردم نقش آفرین است و رأی مردم خلیفه و حاکم را مشروعیت می‌بخشد.

خلیفه و خلافت

واژه «خلافت» و «خلیفه» از خلف است، خلف در کتاب‌های اهل لغت به معنای «نیابت» و جانشین آمده است. از کتاب لغت استفاده می‌شود که واژه خلیفه و خلافت یکی برای شخص معین (خلیفه) و دیگری برای مقام آن شخص (خلافت) به کار می‌روند، و بیشتر لغویین خلیفه را به معنای جانشین گرفته‌اند. لذا خلیل ابن احمد فراهیدی گفته است: «الخلیفة من استخلف مکان من قبله و یقوم مقامه» (فراهیدی، العین، 1409: 4/ 267)؛ خلیفه کسی است که جانشین کسی شود که پیش از او بوده و بر مقام و جایگاه او بنشیند.

ابن اثیر می‌گوید: «الخلیفۀ من یقوم مقام الذاهب و یسد مسده» (ابن اثیر، النهایة فی غریب الحدیث و الاثر، 1367: ۲/ ۶۹)؛ خلیفه کسی است که جانشین کسی شود که پیش از او بوده و بر مقام و جایگاه او بنشیند.

در «النهایه» آورده است: «الخَلَف بالتحریک و سکون: کل من یجیء بعد مضی»، خلف با حرکت لام و سکون لام به معنای قائم مقام شدن کسی بعد از رفتن او است.

راغب اصفهانی می‌گوید: «و الخلافة النیابة عن الغیر، اما لغیبة المنوب عنه و اما لموته و اما لعجزه و اما لتشریف المستخلف و علی هذا الوجه الاخیر استخلف الله اولیائه فی الارض، قال تعالی: Pهُوَ الَّذِی جَعَلَکُمْ خَلاَئِفَ فِی الْأَرْضِO (فاطر/ ۳۹)»، (راغب اصفهانی، مفردات الفاظ قرآن، 1412: ۲۹۴، ماده خلف).

 خلافت یعنی نیابت و جانشینی به جای دیگری که یا در غیاب و نبودن کسی است و یا به خاطر مرگ کسی است که دیگری جانشین او می‌شود و یا به خاطر ناتوانی او از ادامه عمل و یا به دلیل شرافت و جانشینی می‌باشد. و بنابر معنای اخیر خداوند اولیاء خود را در زمین خلافت و نمایندگی می‌دهد.

از معنای لغوی خلیفه می‌توان استنباط کرد که خلافت و جانشینی در دو فرایند زیر محقق می‌شود:

الف) گروهی از کاری کنار روند و عده‌ای دیگر جانشین آنان شوند؛

ب) شخص یا گروهی تدبیر و اداره کاری را از سوی شخص یا گروهی بر عهده گیرند (طریحی، مجمع البحرین، 1367: 5/50).

در حقیقت از گفتار اهل لغت به این مطلب می‌رسیم که واژه خلیفه در نگاه ارباب لغت به معنای جانشین شدن از شخص ماقبل خود است به طوری که همه اموری که برای مستخلف بالأصاله وجود داشت پس از وی، بالتبع برای خلیفه و جانشین او نیز محقق می‌شود.

مفسران و دانشمندان شیعه گاهی واژه خلیفه را به عنوان واژه عام بدون آن که جانشینی رسول خداa در نظر داشته باشند، معنا کرده‌اند.

شیخ طوسیe در این باره گفته است: 

«سمی الخلیفة خلیفة من ذلک، لأنه خلف من کان قبله، فقام مقامه» (طوسی، التبیان فى تفسیر القرآن، بی‌تا: ‏1/ 131)؛ خلیفه، خلیفه نام نهاده شده چون او جانشین کسی شده است که پیش از کسی بوده، پس خلیفه در جایگاه او (شخص قبل از خلیفه) قرار گرفته است.

اما در این میان بسیاری از دانشمندان شیعی تعریفی ارائه کرده‌اند که در آنان، با صراحت به جنبه الهی بودن مقام خلافت و در واقع انتصابی بودن آن از جانب خداوند تصریح شده است.

محمد جوا مغنیه در تعریف خلافت می‌گوید:

«الخلافة منصب الهی امرها بیدالله لا بید الناس» (مغنیه، الشیعة فی المیزان، 1399: 16)؛ خلافت منصبی خدادادی است که امر آن مربوط به خداوند است نه بر مردم.

همچنین علامه میلانی در شرح «منهاج الکرامة» در تعریف خلافت گفته است:

«ان الخلافة منصب الهی کالنبوة فکما لا یراد من رسول الله من ادعی الرسالة او من قال الناس برسالته بل المراد من انتخبه الله لرسالته کذالک لا یراد من خلیفة رسول الله من ادعی الخلافة او من قال الناس بخلافته بل المراد من استخلفه الرسول» (المیلانی، شرح منهاج الکرامه، 1386: 1/ 238)؛ خلافت مانند نبوت منصب خدادادی است، همان گونه که اگر کسی ادعای رسالت کند یا مردم گویند او رسول است، مورد پذیرش نیست بلکه مراد از رسول کسی است که خداوند او را به رسالت خود برگزیده باشد، همچنین مراد از خلیفه نیز کسی نیست که خودش ادعای خلافت کند یا مردم گویند او خلیفه است، بلکه مراد کسی است که پیامبر او را به جانشینی خود معرفی کرده باشد.

و نیز علمای دیگر از جمله شیخ انصاری (شیخ انصاری، فرائدالاصول، 1419: 1/ 126)، شیخ عبدالحسن (شیخ عبدالحسن، المناظرات فی الامامة، 1415: 16)، دکتر تیجانی (تیجانی، لاکون مع الصادقین، بی‌تا: 148)، آل عبدالجبار (آل عبدالجبار، الشَّهبِ الثواقِب، 1418: 45)،  طباطبایی محمد حسین (طباطبایی، المیزان، 1441: 1/ 177) رویکرد منصب الهی بودن خلافت را دارند.

بنابراین انتخاب خلیفه پیامبر، مانند انتخاب خود پیامبر از عهده مردم خارج بوده و هر دو در اختیار خداوند است.

بعد از بیان تعریف‌هایی که از طرف دانشمندان شیعه ارائه شده است، به تعریف‌هایی اشاره می شود که از طرف دانشمندان اهل‌سنّت ارائه شده است. مثلاً: جناب تفتازانی می‌گوید:

«خلافتهم ثابتة ای نیابتهم عن رسول الله1 فی اقامةالدین بحیث یجب علی کافةالامم الاتباع» (تفتازانی، شرح العقائد النسفیة، بی‌تا: 229)؛ خلافت یعنی نیابت آنان (خلفا) از پیامبر در به پا داشتن دین ثابت است به گونه‌ای که بر تمام مردمان پیروی از آنان واجب می‌باشد.

ابن خلدون نیز در تعریف خلافت گفته است:

«و الخلافة هی حمل الکافة علی مقتضی النظر الشرعی فی مصالحهم الاخرویه و الدنیویه» (ابن خلدون، مقدمه، 1424: 204)؛ خلافت عبارت است از واداشتن همگان بر طبق خواهش شرع در مصلحت دنیوی و اخروی مردم.

در جمع بندی تعاریفی که از شیعه و اهل تسّنن ارائه شد، می‌توان چنین برداشتی را ارائه نمود که واژه خلیفه در تعرف‌هایی که امامیه ارائه نموده‌اند، به دو صورت تعریف شده است یعنی تعریف عام و تعریف خاص با رویکرد الهی، در تعریف عام تنها به جانشینی کسی از دیگری معنا شده است. و در واقع امامیه معنای لغوی آن را در تعریف اصطلاحی آن وارد نموده است و به آن اکتفا کرده‌اند و در تعریف خاص با رویکرد الهی آن را یک منصب الهی می‌دانند و آن را معادل امامت می‌دانند، همانطور که از تعریف محمد جواد مغنیه و علامه میلانی استفاده می‌شود و می‌گویند که حکومت یکی از شئون آن می‌باشد. اما علمای عامّه منظور از جانشینی که در تعریف خلیفه آورده‌اند، را جانشین از پیامبرa می‌دانند. نیز خلیفه را به معنای حکومت و سلطنت و پادشاهی عمومی در امور دینی و دنیوی می‌دانند.

فی الواقع می‌توان گفت اهل سنّت همان مفهومی را که از امام ارائه و تبیین کرده‌اند را در معنای خلیفه نیز اراده نموده‌اند و هر دو واژه (امام و خلیفه) را برای یک عنوان در نظر گرفته‌اند.

خلافت از نظر امام خمینیe

حضرت امام خمینیe در مورد خلافت، دو معنای اصطلاحی متفاوت بیان می­کنند و می­فرمایند:

«واژه خلافت دارای دو معنای اصطلاحی متفاوت است که هر یک در مورد خاص به کار می‌رود».

۱. خلافت تکوینی الهی که ویژه برجستگان از اولیاء خاص اوست. مانند پیامبران مرسل و امامان پاک و مطهر اسلامb

۲. خلافت اعتباری و قراردادی همچون انتصاب امیر المومنین توسط رسول اکرم1 به عنوان خلیفه مسلمانان و یا انتخاب دیگری و دیگری برای خلافت (خمینیe، شئون و اختیارات ولایت فقیه، ترجمه مبحث ولایت فقیه از کتاب البیع، 1365: ۳۵ـ۳۴). اگر پیامبر اکرمa خلیفه تعیین نکند، Pفَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُO (مائده/ 67)؛ رسالت خویش را به پایان نرسانده است (خمینیe، ولایت فقیه، 1394: 18).

حضرت امام خمینیe خلافت را یک منصب الهی می­دانند و در زمان حضور ائمۀ معصومینb فقط ائمۀ اهلبیتb را خلیفه خدا و رسول اکرمa می­دانند و در زمان غیبت امام عصرf علمای عادل را مصداق خلیفه می­دانند. و برای اثبات ادعای خود از روایات استفاده می­کنند که ما اینجا به آن اشاره می­کنیم.

مرسله شیخ صدوق

از نظر امام خمینیe از روایاتی که دلالتش اشکال نیست این روایت است (همان، 59).

قال امیر المؤمنینA: «قَالَ رَسُولَ الله: اَللَّهمَّ ارحَم خُلَفَائی (ثُلاثُ مَرَّاتٍ) قِیلَ: یَا رسولَ الله؛ وَ مَن خُلَفَاؤُکَ؟ قَالَ: الَّذِین یَأتُونَ مِن بَعدِی، یَروُون حَدِیثِی وَ سُنَّتِی فَیُعَلِّمُونِها النَّاسَ مِن بَعدِی» (حر عاملی، وسائل الشیعه، 1414: باب ۸، حدیث ۵۰)؛ امیر المومنین می‌فرماید که رسول الله1 فرمود: «خدایا! جانشینانِ مرا رحمت کن» و این سخن را سه بار تکرار فرمود. پرسیده شد که ای پیامبر خدا! جانشینان شما چه کسانی هستند. فرمود: کسانی که بعد از من می‌آیند، حدیث و سنت مرا نقل می‌کنند و آن را پس از من به مردم می‌آموزند».

دلالت حدیث

امام خمینیe در ذیل این حدیث می‌فرمایند: این حدیث قطعاً کسانی را که شغل آنان نقل حدیث باشد و از خود رأی و فتوایی ندارند، شامل نمی‌شود؛ و نمی‌توان گفت بعضی از محدثین خلیفه‌اند و علوم اسلامی تعلیم می‌دهند. بلکه حدیث کسانی را شامل می‌شود که علوم اسلامی را گسترش می‌دهند و احکام اسلام را بیان می‌نماید و مردم را تربیت می‌کنند، همانطور که رسول اکرم a و ائمه b احکام اسلام را نشر و بسط می کردند، حوزه درس داشتند و چندین هزار نفر در مکتب آنانی استفاده علمی کردند و وظیفه داشتند به مردم یاد بدهند، معنای «یُعَلِّمُونها الناسَ» همین است. مسلمانان، مخصوصاً علمای اسلام موظفند اسلام و احکام آن را گسترش بدهند و به مردم دنیا معرفی نمایند.

دلالت حدیث بر ولایت فقیه

امّا دلالت حدیث شریف بر ولایت فقیه نباید جای تردید باشد؛ زیرا خلافت همان جانشینی در تمام شئون نبوت است، و جمله «اَللَّهمَّ ارحَم خُلَفَائی» دست کم از جمله «عَلِیٌّ خَلِیفَتی» (مجلسی، بحار الانوار، 1403: ۳۸/ ۹۸، حدیث ۱۶، ۱۸، ۳۶، ۴۷ ...) ندارد. و معنای خلافت در آن غیر معنای خلافت در دوم نیست.

سپس ایشان در توضیح این مطلب می فرمایند: جمله «الَّذِین یَأتُونَ مِن بَعدِی یَروُون حَدِیثِی» معرفی خُلَفَا است، نه معنا خلافت؛ زیرا معنا خلافت در صدر اسلام امر مجهولی نبود که محتاج بیان باشد؛ و سائل نیز معنای خلافت را نپرسید؛ بلکه اشخاص را خواست معرفی فرماید و ایشان با این وصف معرفی فرمودند. جای تعجب است که هیچ کس از جمله «عَلِیٌّ خَلِیفَتی» یا «الأئمة خُلَفَائی» (شیخ صدوق، مَن لا یحضره الفقیه، بی‌تا: ۴/ ۱۳۲، حدیث ۴۵۷؛ همان، اکمال الدین، 1405: ۲۵۳، حدیث ۳) مسئله گویی نفهمیده، و استدلال برای خلیفه و حکومت ائمه به آن شده است. لیکن در جمله  «خلفائی» که رسیده‌اند توقف نموده‌اند. و این نیست مگر به واسطه آن که گمان کرده اند خلافت رسول الله محدود به حد خاصی است، یا مخصوص به اشخاص خاصی، و چون ائمهE، هر یک خلیفه هستند، نمی شود پس از ائمه علماء فرمانروا و حاکم و خلیفه باشند؛ و باید اسلام بی سرپرست و احکام اسلام تعطیل باشد! و حدود و ثغور اسلام دستخوش اعدای دین باشد! و آن همه کجروی رائج شود که اسلام از آن بری است (خمینیe، ولایت فقیه، 1314: 59ـ67).

عدم انحصار «خلفا» در امامان معصومb

ممکن است کسی در این روایت خیال کند که مقصود از «خلفا» در این روایت فقط ائمۀ معصومینb هستند. امام خمینیe خودش به این توهّم توجه کرده، جواب می­دهند که «امّا توهّم بعضی، مبنی بر آنکه مراد از «خلفا» فقط امامان معصومE است، در نهایت سستی و ضعف است. زیرا تعبیر از «ائمّه» به «روات حدیث» هرگز دیده نشده است و در لسان احادیث اصلاً معمول نیست، چرا که آنان گنجینه­های علم خداوند تعالی هستند؛ آنان از ویژگی‌های والایی برخوردارند و هرگز درخور شأن و مرتبت بلند آنان نیست که، در مقام اشاره، آنان را با تعبیر «راویان حدیث و سنّت» یاد کنیم. اصولاً، اگر مقصود نبیّ مکرّم از خلفا، تنها امامان معصومE بود، می‌فرمود «علی و فرزندان معصوم وی»، نه اینکه آنان را با عنوانی یاد کند که شامل تمام علما شود» (خمینیe، شئون و اختیارات ولی فقیه، 1365: 39).

بررسی و تحلیل

با توجه به مطالب یاد شده در می‌یابیم که حضرت امام خمینیe، کسانی که فقط نقل احادیث می‌کنند و از خود رأی و فتوی ندارند یا بعضی از محدثین را مشمول این حدیث نمی‌دانند. بلکه از نظر ایشان کسانی مشمول این حدیث می‌شوند که علوم اسلامی را گسترش می‌دهند و احکام اسلام را بیان می‌کنند و مردم را تربیت می‌کنند. به نظر می‌رسد از نظر ایشان علما و فقها در حقیقت وظیفه رسول اکرمa و ائمهb را بر عهده دارند و چون رسول اکرمa و ائمهb فقط احایث بیان نمی‌کردند، بلکه مردم را تربیت نیز می‌کردند، حوزه درس داشتند و هزاران نفر را برای اداره جامعه آماده می‌کردند؛ لذا آنان نیز باید وظائف رسول اکرمa و ائمهb را انجام بدهند.

از نظر امام خمینیe دلالت این حدیث بر ولایت فقیه جای تردید نیست زیرا از نظر ایشان خلافت همان جانشنی در تمام شئون نبوت است. چون ایشان جمله «اَللَّهمَّ ارحَم خُلَفَائی» را که در روایت ذکر شده آمده است؛ دست کم از جمله «عَلِیٌّ خَلِیفَتی» (بحار الانوار، 1403: ۳۸/ ۹۸، حدیث ۱۶، ۱۸، ۳۶، ۴۷ ...) که در روایت دیگر آمده است؛ نمی‌دانند، بلکه هر دو جمله را به یک معنا می‌دانند.

استدلال امام خمینیe از جمله «الَّذِین یَأتُونَ مِن بَعدِی یَروُون حَدِیثِی» که در روایت آمده، خوب است که مقصود در روایت، معرفی خُلَفَا است، نه معنای خلافت؛ ایشان اشاره به ماجرای صدر اسلام می‌کنند که معنای خلافت در صدر اسلام امر مجهولی نبود که محتاج بیان باشد؛ و سائل نیز معنای خلافت را نپرسید؛ بلکه اشخاص را خواست معرفی فرماید و ایشان با این وصف معرفی فرمودند. لذا جای تعجب است که هیچ کس از جمله  «عَلِیٌّ خَلِیفَتی» یا «الأئمة خُلَفَائی» (صدوق، مَن لا یحضره الفقیه، بی‌تا: ۴/ حدیث ۱۳۲، حدیث ۴۵۷؛ همان، اکمال الدین، 1405:  ۲۵۳، حدیث ۳) مسئله گویی نفهمیده، و استدلال برای خلیفه و حکومت ائمه به آن شده است. لیکن در جمله «خلفائی» که رسیده‌اند توقف نموده‌اند. 

ایشان با بیان توضیح این مطلب به این نتیجه می‌رسند که این روایت بر خلافت و ولایت و حکومت علمای اسلام در زمان غیبت دلالتش واضح است.

سپس حضرت امام خمینیe رفع یک ابهام می‌کنند و بیان می‌کنند که مقصود روایت از «خلفا» فقط أئمه معصومینb نیستند. زیرا اگر مقصود نبیّ مکرّم از خلفا، تنها امامان معصومE بود، می­فرمود «علی و فرزندان معصوم وی»، نه اینکه آنان را با عنوانی یاد کند که شامل تمام علما شود.

روایت سلیمان بن خالد

«و عن عدة من اصحابنا، عَنْ سهْلِ بْن زیاد، عن محمد ابن عیسی عن أبی عبد اللّه المؤمن، عن ابن مُسْکانَ، عن سلیمانَ ابْنِ خالد، عن ابی عبد اللّهg قال: «اتَّقُوا الْحُکُومَةَ، فَإنَّ الْحُکُومَةَ إنَّما هِیَ للإمْامِ الْعالِمِ بِالْقَضاءِ العادِلِ فِی الْمُسْلِمینَ، لِنبیّ (کَنَبِیّ)، أوْ وَصِیِ نَبِیٍّ» (کلینی، الکافی، بی‌تا: ۷/ ۴۰۶، صدوق، من لا یحضره الفقیه، بی‌تا: ۳/ ۴، حدیث ۷؛ حر عاملی، وسائل الشیعة، 1414: ۲۷/ ۱۷).

امام می‌فرماید: «از حکم کردن (دادرسی) بپرهیزید، زیرا حکومت (دادرسی) فقط برای امامی است که عالم به قضاوت (و آیین دادرسی و قوانین) و عادل در میان مسلمانان باشد، برای پیامبر است یا وصی پیامبر».

دلالت حدیث

ملاحظه می‌کنید کسی که می‌خواهد حکومت (دادرسی) کند:

اول. باید امام باشد. در اینجا معنای لغوی «امام» که عبارت از رئیس و پیشوا باشد مقصود است، نه معنای اصطلاحی. به همین جهت، نبی را هم امام دانسته است. اگر معنای اصطلاحی «امام» مراد بود، قید «عالم» و «عادل» زاید می‌نمود.

دوم. این که عالِم به قضا باشد. اگر امام بود لکن علم به قضا نداشت یعنی قوانین و آئین دادرسی اسلام را نمی‌دانست حق قضاوت ندارد.

سوم. این که باید عادل باشد.

پس، قضا (دادرسی) برای کسی است که این سه شرط (یعنی رئیس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. بعد می‌فرماید که این شروط بر کسی جز نبی یا وصی نبی منطبق نیست.

منصب قضا برای فقیه عادل است. و این موضوع از ضروریات فقه است و در آن خلافی نیست. اکنون باید دید شرایط قضاوت در فقیه موجود است یا نه. بدیهی است منظور فقیه «عادل» است، نه هر فقیهی. فقیه طبعاً عالم به قضاست، چون فقیه به کسی اطلاق می‌شود که نه فقط عالم به قوانین و آیین دادرسی اسلام، بلکه عالم به عقاید و قوانین و نظامات و اخلاق باشد، یعنی، دین شناس به تمام معنای کلمه باشد. فقیه وقتی عادل هم شد، دو شرط را دارد. شرط دیگر این بود که امام یعنی رئیس باشد. و گفتیم که فقیه عادل مقام امامت و ریاست را برای قضاوت (به حسب تعیین امامA) داراست. آن گاه امامA حصر فرموده که این شروط جز بر نبی یا وصی نبی بر دیگری منطبق نیست. فقها چون نبی نیستند پس وصی نبی یعنی جانشین او هستند. بنا بر این، آن مجهول از این معلوم به دست می‌آید که «فقیه» وصی رسول اکرمa است و در عصر غیبت، امام المسلمین و رئیس الملة می‌باشد، و او باید قاضی باشد، و جز او کسی حق قضاوت و دادرسی ندارد (خمینیe، ولایت فقیه، 1394: 81 ـ83) .

بررسی و تحلیل

امام خمینیe از این روایت بر حکومت ولی فقیه به خوبی استدلال کرده‌اند. ایشان سه مطلب مهم را از این روایت استخراج کرده‌اند: کسی که عهده دار حکومت می‌شود باید این سه ویژگی را داشته باشد. اول اینکه امام باشد، دوم اینکه عالم باشد و سوم اینکه عادل باشد.

ایشان به این نکته خوب هم اشاره کرده‌اند، که واژه امام در این روایت در معانی لغوی آمده است نه در معنای اصطلاحی‌اش؛ چون اگر معنای اصطلاحی امام مقصود بود قید «عالم» و «عادل» بیان نمی‌شد بلکه در این صورت قید زاید می‌شد.

امام خمینیe در حقیقت برای اثبات حکومت ولی فقیه از این روایت به خوبی و منطقی استدلال می‌کنند. قضا (دادرسی) برای کسی است که این سه شرط (یعنی رئیس و عالم و عادل بودن) را داشته باشد. و این شروط بر کسی جز نبی یا وصی نبی منطبق نیست.

از نظر ایشان منصب قضا فقط برای فقیه عادل است و چون فقیه به کسی اطلاق می‌شود که نه فقط عالم به قوانین و آیین دادرسی اسلام، بلکه عالم به عقاید و قوانین و نظامات و اخلاق باشد، یعنی، دین شناس به تمام معنای کلمه باشد.  پس فقیه عادل چون نبی نیست پس وصی نبی و جانشین او هست و در عصر غیبت امام المسلمین و حق قضا و حکومت را دارد. 

پس امام خمینیe از روایت هم خلیفه بودن فقیه عادل و هم منصوب بودن از طرف امام معصومb را استنباط می­کنند.

خلافت از دیدگاه ابوالاعلی مودودی

مودودی در مورد خلافت دیدگاه خاص خود را ارائه می‌کند. ایشان اول در پرتوی آیات قرآن کریم حاکمیت علی الاطلاق خداوند را اثبات می‌کند.

خلافت حاکمان

ایشان بعد از اینکه نتیجه گرفت؛ در اسلام حاکمیت به طور کامل مختص به خداوند متعال است، پرسشی را مطرح می‌کند و آن اینکه؛ جایگاه کسانی که در دنیا برای نفوذ قوانین شریعت قیام می‌کنند چیست؟ به نظر ایشان پاسخ این پرسش روشن است؛ آنها نائب خداوند و خلیفه او هستند (مودودی، اسلامی ریاست، 2010: 128).

مودودی می­گوید:  از نگاه قرآن صورت درست حکومت انسانی فقط این است که ریاست، فوقیت قانونی خدا و رسول را قبول کرده در حق آن از حاکمیت دست بردارد و در تحت حاکم حقیقی، حیثیتِ «خلافت» را قبول کند. در این صورت تمام اختیاراتش خواه تشریعی باشند یا عدالتی یا انتظامی همه محدود خواهند شد. چون در قرآن کریم می­خوانیم: Pیا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاک خَلِیفَةً فِی الأرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیضِلَّک عَنْ سَبِیلِ اللهِO (ص/ 26)؛ «ای داود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم پس درمیان مردم با حق حکم و فیصله کن از خواهش نفس خود پیروی نکن. مبادا این تو را از راه حق گمراه کند» (مودودی، خلافت و ملوکیت، 2015: 34).

سپس ایشان حقیقت خلافت را اینگونه تعریف می­کند:

«هر قدرتی که با نیروی سیاسی به اجرای مقتضیات حاکمیت الهی قیام کند، نمی‌تواند به لغت سیاست و قانون آن را صاحب حاکمیت دانست. این بدیهی است؛ چون نیرویی که حاکمیت قانونی ندارد و قانونی بالاتر اختیارات او را محدود نموده است، نمی‌تواند حامل حاکمیت باشد. حالا کدام واژه جایگاه او را به خوبی ترسیم می‌کند؟ قرآن این سوال را به خوبی پاسخ می‌دهد. قرآن واژه خلافت را در مورد آن به کار می‌برد؛ یعنی حکومت از خودشان حاکمیت ندارد، بلکه نیابتی است از حکومت واقعی که همان حاکمیت خداوند است» (مودودی، اسلامی ریاست، 2010: ۳38).

«خلیفه یعنی کسی که اختیارات تفویض شده را در کشور به حیث نائب به عهده گیرد. خلیفه، مالک نیست بلکه او نائب مالک حقیقی است. اختیاراتش ذاتی نبوده بلکه عطاء کرده مالک او می‌باشد. او اختیار ندارد که طبق خواسته خود عمل کند بلکه خواسته‌های مالک را جامه عمل می‌پوشاند» (مودودی، تفهیم القرآن، 2002: ۱/ ۵۹؛ بقره/ ۳۰، مودودی، خلافت و ملوکیت، 2015: 35).

خلافت جمهور

به نظر مودودی قرآن در این موضوع به صراحت سخن می‌گوید که این نیابت به فرد، گروه یا قشر خاصی تعلق نگرفته این مقام متعلق به همه انسان‌ها است که حاکمیت خداوند را پذیرفته باشند.

ایشان نظریه «خلافت جمهور» را مطرح می‌کند و برای تاکید بر این نظریه به آیه‌ای از قرآن استناد می‌کند.

دلیل مودودی

 سید ابوالاعلی مودودی برای اثبات نظریه «خلافت جمهور» از آیه قرآن کریم استدلال می‌کند که به مومنین نیکوکار را وعده خلافت می‌دهد (مودودی، خلافت و ملوکیت، 2015: 37).

Pوَعَدَ الله الّذین آمَنُوا مِنکُم وَ عَمِلُوا الصَّالِحات لَیَستَخلِفَنَّهم فِی الأرض، کَمَا استَخلَفَ الّذینَ من قبلهمO (نور/ ۵۵)؛ «خدا به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده اند وعده داده است که حتما آنان را در این سرزمین جانشین [خود] قرار دهد همان گونه که کسانی را که پیش  از آنان بودند جانشین [خود] قرار داد».

توضیح دلیل

به نظر ایشان این آیه به دو مطلب کلیدی اشاره می‌کند.

۱. خلافت انسان نه حاکمیت انسان؛ ۲. خلافت عموم نه خلافت فرد، گروه یا قشر خاص.

«این آیه قرآن نظریه سیاسی اسلام را به طور کامل تبیین می‌کند و حاوی دو نکته مهم است؛

۱. اسلام به جای «حاکمیت sovereignty» واژه «خلافت vicegerency» را به کار می‌برد. چون در اسلام حاکمیت فقط از آن خدا است و هر کس که طبق دستورات اسلام در زمین حاکمیت را به دست گرفت، او باید خلیفه خدا باشد و مجاز است که تنها اختیارات تفویض شده را اعمال کند.

۲. دومین نکته قابل توجه در آیه قرآن این است که وعده خلافت برای همه مومنان است. نه گفت که فرد خاصی از آنها را خلیفه تعیین می‌کنم. از اینجا به دست می‌آید که همه مؤمنان دارای ویژگی خلافت‌اند» (مودودی، اسلامی ریاست، 2010: 128، 295، 338).

سپس مودودی می‌گوید:

«یکی از مبنای نظام سیاسی اسلام اینست که همه مسلمان‌ها به عنوان یک مجموعه دارای خلافت الهی هستند و همین مبنا زیر بنای جمهوریت در اسلام است. همان طور که مبنای جمهوریت در نظام‌های غیر اسلامی حاکمیت عمومی مردم شناختند، در نظام جمهوری اسلامی خلافت اجتماعی مبنای این نظام قرار گرفته است.

این حاکمیت محدود که آن را خلافت می‌گویند، متعلق به شخص یا گروه خاص نیست بلکه متعلق به همه مسلمان‌ها به طور عمومی است و مستلزم آنست که حکومت باید با رضای مردم شکل بگیرد، با مشورت مردم فعالیت کند و تا وقتی که مردم خواستند حکومت کند. به همین علت ابوبکر راضی نبود که او را خلیفه خدا بنامد چون خلافت مستقیما به او تعلق نگرفته بود بلکه خلافت از آن امت بود. در خلافت جایگاه واقعی او این بود که مسلمان‌ها با اختیار خویش این منصب را به او واگزار کرده بودند» (همان، 339).

بررسی نظریه مودودی

اول. خلط بین خلیفه به معنای عام و به معنای خاص

جناب مودودی با استدلال از آیه 55 سوره نور، گفته است که مقصود از خلافت در اینجا خلافت عموم است نه خلافت فرد، گروه یا قشر خاص.

به نظر می‌رسد جناب مودودی دانسته یا ندانسته بین معنای خلیفه در آیات به معنای عام و به معنای خاص خلط کرده است. همچنان که واژه خلیفه به معنای جانشینی خداوند در قرآن به دو معنا به کار رفته است: یکی به معنای جانشینی عام و برای استفاده از نعمت­های خداوند در زمین و دوم به معنای جانشینی خاص و دارای مقام و منصب الهی که از آثار آن داشتن ولایت و حق تصرف در امور دیگران است تا در سایه رهبری آنان احکام و قوانین الهی از تغییر و تحریف محفوظ ماند و بر این اساس است که وجود آن خلفای الهی برای همیشه در روی زمین به عنوان حجت الهی و هدایت­گر انسان­ها لازم است و از طرف دیگر برای همه واجب است که با آنان مخالفت نورزیده و فرمانبردار آنان باشند.

دوم. منصب خلافت برای افراد خاص

جناب مودودی یا از آیات و روایات چشم پوشی کرده است که خلافت را یک منصب الهی قرار داده، برای افرای خاص اعلان کرده است، یا از آنها بی‌خبر بوده است. مثلاً:

Pیا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاک خَلِیفَةً فِی الأرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّO (ص/ 26)؛ «ای داوود! ما تو را خلیفه(و نماینده خود) در زمین قرار دادیم پس درمیان مردم به حق داوری کن».

از رسول خداa نقل شده است:

«لا یزال الدین قائماً حتی تقوم الساعة و یکون علیهم اثنا عشر خلیفة کلهم من قرش» (بخاری، صحیح مسلم، 1422: 6/ 4؛ متقی هندی، کنزالعمال، بی‌تا: 14/ 32)؛ «پیوسته دین اسلام تا روز قیامت پابرجا خواهد بود دوازده خلیفه که همه از قریش هستند بر مردم خلافت خواهند کرد».

ده‌ها روایات دیگر با همین مضمون در منابع شیعه و اهل تسنن نقل شده است که برای اطلاع بیشتر به این منابع مراجعه شود:

«مسند احمد، 5/ 106 به بعد؛ کنزالعمال، 12/ 32 به بعد؛ مستدرک حاکم نیشابوری، 3/ 618؛ معجم کبیر طبرانی، 2/ 195؛ فتح الباری، 13/ 211؛ عیون اخبار الرضا، 2/ 54 به بعد؛ خصال صدوق، 2/ 235 به بعد؛ الطرائف، سید بن طاووس، 170 و ده‌ها منبع دیگر از شیعه و سنی».

از ابو سعید خدری نقل شده است: از رسول خداa شنیدم که فرمود: «الخلفاء بعدی اثنا عشر تسعة من صلب الحسین» (بحرانی، الانصاف، بی‌تا: 163)؛ جانشینان پس از من دوازده نفرند و نه نفر از صلب حسینg هستند.

از جهت پیشینه شناسی، واژه «خلیفه» برای علی بن ابی طالبg هم‌زمان با ابلاغ رسالت بازگو شده است که بهترین گواه در این زمینه حدیث مشهور یوم الدار است و در اینجا به تناسب بحث مفهوم شناسی و کاربردی واژه «خلیفه» تنها به این مطلب اشاره می­شود که پیامبرa در این حدیث با اشاره به علیg فرمود:

«ان هذا اخی و وصیی و خلیفتی فیکم فاسمعوا و اطیعوا»؛ این برادر من و وصی من و جانشین من میان شما است از او فرمان برید و به دستورش گوش فرا دهید.

بزرگان بنی هاشم از آنجا با تمسخر بلند شده، به ابو طالب گفتند: «فرزند برادرت می­گوید از فرزند خردسالت پیروی کنید» (طبری، تاریح طبری، بی‌تا: 2/ 319؛ ابن اثیر، الکامل، 1367: 2/ 42).

درباره این حدیث توجه به امور ذیل ضرورت دارد:

در این حدیث، واژه «خلیفتی فیکم» با صراحت نقل شده که همان جانشینی آن حضرت را می­رساند که از نظر تاریخی دوشادوش رسالت مطرح شده است.

از واژه «فاسمعوا و اطیعوا» به دست می­آید که آن خلیفه مانند خود حضرت واجب الاطاعت است.

از واکنش ابتدایی بنی هاشم که به ابو طالب خطاب کردند، فرزند برادرت به تو دستور داده است که از فرزند خود (علی) اطاعت کنی، نیز همین واجب الاطاعت بودن به دست می­آید.

سوم. عدم وعده خلافت برای همه مؤمنان

جناب مودودی از آیه 55 سوره نور استفاده کرده می‌گوید که وعده خلافت برای همه مومنان است نه برای فرد خاص، گروه یا قشر خاص.

در نقد این دیدگاه گفته می‌شود آنچه از سیاق آیه شریفه به دست می‌آید، صرف نظر از مسامحه‏هایى که چه بسا بعضى از مفسرین در تفسیر آیات قرآنى دارند، این است که بدون شک آیه شریفه درباره بعضى از افراد امت است نه همه امت و نه اشخاص معینى از امت، و این افراد عبارتند از کسانى که مصداق Pالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِO بوده باشند، و آیه نص در این معنا است، و هیچ دلیلى نه در الفاظ آیه و نه از عقل که دلالت کند بر اینکه مقصود از آنان تنها صحابه‏ رسول خدا، و یا خود رسول خداa و ائمه اهل بیتb مى‏باشد نیست، و نیز هیچ دلیلى نیست بر اینکه مراد از «الذین» عموم امت بوده، و اگر وعده در آیه متوجه به طایفه مخصوصى از ایشان شده به خاطر صرف احترام از آنان یا عنایت بیشتر به آنان بوده باشد، زیرا همه این حرف‌ها سخنانى خود ساخته و بى دلیل است (طباطبایی، تفسیر المیزان، بی‌تا: 15/ 214).

پس بنابر این مقصود از Pالَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِO انسان‌های صالح و شایسته چه کسانی هستند؟ در مجمع البیان (طبرسی، مجمع البیان، 1372: 7/ 152) در ذیل آیه Pوَعَدَ اللهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکمْ ...O گفته است: از اهل بیت روایت شده که منظور مهدى از آل محمد f است.

و نیز گفته است: عیاشى به سند خود از على بن الحسین g روایت کرده که وقتى این آیه را تلاوت کرد، فرمود: به خدا سوگند ایشان شیعیان ما اهل بیت هستند، که خدا این وعده خود را در حق ایشان به وسیله مردى از ما برآورده مى‏کند، و او مهدى این امت است، و او کسى است که رسول خدا a درباره‏اش فرمود: «اگر از دنیا نماند مگر یک روز خدا آن روز را آن قدر طولانى مى‏کند تا مردى از عترتم قیام کند، که نامش نام من است، زمین را پر از عدل و داد کند، آن چنان که پر از ظلم و جور شده باشد» و نظیر این روایت از ابى جعفر و ابى عبد اللَّه‌g نقل شده‏.

سپس مودودی به نظریه «خلافت عمومی» می‌پردازد و معتقد است که این خلافت الهی به تمام کسانی که حاکمیت الهی را پذیرفتند تعلق می‌گیرد (مودودی، اسلامی ریاست، 2010: ۳38، 339).

 به نظر می‌رسد اینجا مودودی نظریه رسمی و قدیمی اهل‌سنت را که قرشی بودن خلیفه را یکی از شرایط خلافت می‌داند، دور می‌زند. شاید یکی از دغدغه‌های مودودی نظریه امامت و ولایت هم هست که طبق آن شیعه اعتقاد دارند، که امامت و خلافت منحصر در خاندان اهلبیتb است.

چهارم. ردِّ  نظریه خلافت برمبنای جمهور

جناب مودودی برای اثبات نظریه خود «خلافت جمهور» از آیه 55 سوره نور استفاده کرده است ولی شاید به آیاتی از قرآن کریم توجه نکرده است که در آنها، خدا وند متعال در تعیین منصب الهی نظر جمهور را ردّ کرده است. مناسب به نظر می‌رسد که شواهدی از آیات در اینجا مطرح کنیم:

الف) خداوند متعال وقتی آدم g را بنابر حکمت خود برای خلافت خود معین کرد، آن وقت فرشتگان صدای اجماع بلند کردند.

Pوَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یفْسِدُ فِیهَا وَیسْفِک الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِک وَنُقَدِّسُ لَک قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَO (بقره/ ٣٠) .

وقتی فرشتگان اجماعاً صدا را بلند کردند، خداوند آنان را این گونه جواب داد: «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ» با این بیان آنان را ساکت کرد. و اعلام کرد که من در تعیین خلیفه هیچ اجماعی را قبول ندارم. حتی اجماع فرشتگان که معصوم هم بودند. و همه آنان را به تسلیم امر خود، امر کرد.

ب) Pوَقَالَ لَهُمْ نَبِیهُمْ إِنَّ اللهَ قَدْ بَعَثَ لَکمْ طَالُوتَ مَلِکا قَالُوا أَنَّى یکونُ لَهُ الْمُلْک عَلَینَا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَلَمْ یؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیکمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ وَاللهُ یؤْتِی مُلْکهُ مَنْ یشَاءُ وَاللهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌO (بقره/ ٢٤٧)؛ «و پیامبرشان به آنها گفت: «خداوند (طالوت) را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب) کرده است». گفتند: «چگونه او بر ما حکومت کند، با اینکه ما از او شایسته‏تریم، و او ثروت زیادى ندارد؟!» گفت: «خدا او را بر شما برگزیده، و او را در علم و (قدرت) جسم، وسعت بخشیده است. خداوند، ملکش را به هر کس بخواهد، مى‏بخشد؛ و احسان خداوند، وسیع است؛ و (از لیاقت افراد براى منصب‏ها) آگاه است».

مطابق این آیه انتخاب طالوت به عنوان زمامدارى و فرماندهى لشکر بنى اسرائیل از سوى خدا بوده و شاید جمله (قد بعث) (برانگیخت) اشاره به همان چیزى باشد که در شرح این داستان گذشت که حوادث غیر منتظره‏اى، طالوت را به شهر آن پیامبرg و مجلس او کشانید، و این انتخاب الهى صورت گرفت، ضمنا از تعبیر" ملکا" چنین بر مى‏آید که طالوت، تنها فرمانده لشکر نبود بلکه زمامدار کشور هم بود.

از اینجا مخالفت شروع شد، گروهى گفتند: چگونه او بر ما حکومت داشته باشد با اینکه ما از او شایسته‏تریم، و او ثروت زیادى ندارد Pقالُوا أَنَّى یکونُ لَهُ الْمُلْک عَلَینا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْک مِنْهُ وَ لَمْ یؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ‏O.

این نخستین اعتراض و پیمان شکنى بود که بنى اسرائیل در برابر آن پیامبرg کردند، و با اینکه او تصریح کرده بود، انتخاب طالوت از طرف خداست، آنها در واقع به انتخاب خداوند اعتراض کردند که ما از او سزاوارتریم، زیرا داراى دو شرط لازم براى زمامدارى هستیم، نسب عالى و ثروت فراوان و همان طور که قبلا در شرح داستان آمده، طالوت جوانى از یک قبیله گمنام بنى اسرائیل و از نظر مالى یک کشاورز ساده بود.

ولى قرآن پاسخ دندان شکنى را که آن پیامبر به گمراهان بنى اسرائیل داد چنین بازگو مى‏کند" گفت خداوند او را بر شما برگزیده و علم و (قدرت) جسم او را وسعت بخشیده Pقالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفاهُ عَلَیکمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ‏O.

اینکه مى‏بینید خداوند او را برگزیده و زمامدار شما قرار داده به خاطر این‏ است که از نظر هوش و فرزانگى و علم، پر مایه است و از نظر نیروى جسمانى، قوى و پر قدرت (مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، 1377: 2/ 238). ‏

بنابراین، در این آیه هم رأی جمهور در مقابل انتخاب الهی را رد کرده است.

ج) Pفَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَالرَّسُولِ إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللهِ وَالْیوْمِ الآخِرِO (نساء/ ٥٩).

هر گاه در چیزى نزاع داشتید، آن را به خدا و پیامبر بازگردانید (و از آنها داورى بطلبید) اگر به خدا و روز رستاخیز ایمان دارید!

هر سرپرست باشعور و عاقلی که دنیا را ترک می‌کند برای بازماندگان خود یک کسی را به عنوان سرپرست نامزد می‌کند تا بعد از او بین اقوامش نزاع ایجاد نشود. پس نبی مکرّم که برای هدایت تمام جامعه انسانی مبعوث شده بود چطور ممکن است بدون اینکه کسی را بعد از خود به عنوان سرپرست مردم معین کند، از دنیا برود؟

مسئله خلافت هم چون یک مسئله نزاعی است، اگر نبی مکرّم خود این مشکل را حل کند، نزاعی به وجود نخواهد آمد. وگرنه بین مردم نزاعی به وجود می آید.

پس بنابر این به جای اینکه نبی اکرمa این مسئله را بدون حل از دنیا برود و بر جمهور رها کند، معقول به نظر نمی‌رسد.

شرائط خلیفه از نظر امام خمینیe

امام خمینیe معتقد است که خلافت مانند نبوت یک منصب الهی است و خلافت در طول نبوت پیامبر اسلام قرار می‌گیرد، لذا بعضی از شرائطی که برای نبی هست، برای خلیفۀاش هم ضروری است؛ ما در اینجا به آن شرائط اشاره می‌کنیم.

انتصاب از جانب خدا

اوّلین شرطی که حضرت امام خمینیe برای خلیفه قرار می­دهند، این است که خلیفه باید از طرف خداوند منصوب شده باشد و اگر کسی از خود مدّعی خلافت شود و گروهی از مردم او را به عنوان خلیفه قبول هم کنند ولی نمی­تواند از این راه خلیفه خدا و رسول باشد.

حضرت امام خمینیe می فرماید: ما معتقد به «ولایت» هستیم؛ و معتقدیم پیغمبر اکرمa باید خلیفه تعیین کند و تعیین هم کرده است.

امام خمینیe در اینجا به این نکته اشاره می کند که پیامبر اسلامa در موارد متعددی بر جانشینی حضرت علیg تصریح فرموده است؛ از جمله در حدیث یوم الدار (روز دعوت خویشاوندان)، حدیث منزلت (جانشینی علی g پیامبر را در جنگ تبوک)، واقعه غدیر خم و حدیث ثقلین (خمینیe، ولایت فقیه، 1394: 17).

امام خمینیe بعد از بیان این مطلب می­فرماید: اگر پیغمبر اکرمa خلیفه تعیین نکند، Pفَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُO (مائده/ 67)؛ رسالت خویش را به پایان نرسانده است (خمینیe، ولایت فقیه، 1394: 18).

در جای دیگر ایشان می­فرماید: اگر رسول اکرمa خلافت را عهده­دار شد، به امر خداوند خداوند تبارک و تعالی آن حضرت را خلیفه قرار داده است: «خلیفۀ الله فی الارض». نه این که به رأی خود حکومت تشکیل دهد و بخواهد رئیس مسلمین شود. همچنین بعد از این که احتمال می­رفت اختلافاتی در امت پدید آید -چون تازه به اسلام ایمان آورده و جدیدالعهد بودند – خدای تعالی از راه وحی رسول اکرمa را الزام کرد که فوراً همان­جا، وسط بیابان، امر خلافت را ابلاغ کند. پس رسول اکرمa به حکم قانون و به تبعیت از قانون حضرت امیرالمؤمنینg را به خلافت تعیین کرد؛ نه به این خاطر که دامادش بود، یا خدماتی کرده بود؛ بلکه چون مأمور و تابع حکم خدا و مجری قانون خدا بود (خمینیe، ولایت فقیه، 1394: 43).

امام خمینیe اشاره به واقعه غدیر خم به دنبال نزول آیه Pیا أَیهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَا أُنْزِلَ إِلَیک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُO ای پیامبر آنچه را بر تو از پروردگارت فرو فرستاده شده برسان، و اگر این کار را انجام ندهی پیامش را نرسانده­ای، (مائده/ 67) بیان  می‌کند و اثبات می‌کند که خلافت یک منصب الهی است.

بنابراین از کلمات امام خمینیe هم به دست می‌آید که خلیفه را باید خداوند تعیین کند نه کسی دیگر حتی نبی هم نمی‌تواند خلیفه را تعیین کند، چون در سوره بقره آیه 30 می‌خوانیم: Pوَ إِذْ قالَ رَبُّک لِلْمَلائِکةِ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةO هنگامى که پروردگار تو، به فرشتگان گفت: من در روى زمین جانشینى قرار خواهم داد.

مى‏توان گفت درست است که «خلیفه» در لغت به معناى جانشین است ولى در اصطلاح به معناى حاکم مى‏باشد، بنابراین منظور از خلافت آدم حاکمیت او در روى زمین است و دیگر جانشینى و جایگزینى مطرح نیست همانگونه که در آیه زیر به همین معناست: Pیا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناک خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّO (ص/ 26) اى داود ما تو را در زمین حاکم قرار دادیم پس میان مردم با حق حکم کن.

 نبی فقط اعلان کننده است نه تعیین کننده، لذا ایشان می‌فرمایند: حضرت رسول اکرمa هر وقت مطلبی را بیان یا حکمی را ابلاغ کرده­اند، به پیروی از قانون الهی بوده است؛ قانونی که همه بدون استثنا بایستی از آن پیروی و تبعیت کنند. حکم الهی برای رئیس و مرئوس متبع است. یگانه حکم و قانونی که برای مردم متبع و لازم الاجراست، همان حکم و قانون خداست. تبعیت از رسول اکرمa هم به حکم خدا است که می­فرماید: Pیا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَO؛ «از پیامبر پیروی کنید». پیروی از متصدیان حکومت یا «اولوالامر» نیز به حکم الهی است، آن­جا که می­فرماید: >یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکمْ< (نساء/ 59). رأی اشخاص، حتی رأی رسول اکرمa، در حکومت و قانون الهی هیچ‌گونه دخالتی ندارد؛ همه تابع اراده الهی هستند (خمینیe، ولایت فقیه، 1394: 44).

2و 3. علم به قانون و عدالت

امام خمینیe علاوه بر شرط مذکور، همان شرائطی که برای زمامدار ضروری می­دانند، برای خلیفه هم لازم و ضروری می­دانند و می­گویند: پس از شرایط عامه، مثل عقل و تدبیر، دو شرط اساسی وجود دار که عبارتند از : علم به قانون و عدالت.

چنان­که پس از رسول اکرمa وقتی در آن­کس که باید عهده­دار خلافت شود اختلاف پیدا شد، باز در این که مسئول امر خلافت باید فاضل باشد هیچ­گونه اختلاف نظری میان مسلمانان بروز نکرد، فقط در موضوع بود.

سپس می­گویند: «قانون‌دانی» و «عدالت» از نظر مسلمانان شرط و رکن اساسی است. چنانکه اگر کسی همۀ علوم طبیعی را بداند و تمام قوای طبیعت را کشف کند، شایستگی خلافت را پیدا نمی­کند. آنچه مربوط به خلافت است و در زمان رسول اکرمa و ائمهb دربارۀ آن صحبت و بحث شده و بین مسلمانان هم مسلم بوده، این است که حاکم و خلیفه اولاً باید احکام اسلام را بداند؛ یعنی قانون‌دان باشد؛ و ثانیاً عدالت داشته از کمال اعتقادی و اخلاقی برخوردار باشد. عقل همین اقتضا را دارد (خمینیe، ولایت فقیه، 1394: 48).

از  سخنان امام خمینیe هم به دست می‌آید که خلیفه را خداوند متعال تعیین می‌نماید و کسی که خلیفه خدا باشد باید علم به قانون داشته باشد و هم عدالت داشته باشد. چون اگر کسی خلیفه باشد که علم به قانون نداشته باشد، نمی‌تواند درست قضاوت کند. نیز کسی که عدالت نداشته باشد اموال مردم را غارت می‌کند و به مردم ظلم می‌کند.

به نظر می رسد ایشان این دو شرط را از قرآن کریم هم الهام گرفته‌اند. چون در قرآن کریم درباره حضرت داوود g آمده است:

Pوَدَاوُدَ وَسُلَیمَانَ إِذْ یحْکمَانِ فِی الْحَرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَکنَّا لِحُکمِهِمْ شَاهِدِینَ * فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیمَانَ وَکلا آتَینَا حُکمًا وَعِلْمًا وَسَخَّرْنَا مَعَ دَاوُدَ الْجِبَالَ یسَبِّحْنَ وَالطَّیرَ وَکنَّا فَاعِلِینَO (انبیاء/ 78ـ79)؛ «و داود و سلیمان را (به خاطر آور)، هنگامى که در باره کشتزارى که گوسفندان قوم آن را شبانه چریده (و خراب کرده) بودند داورى مى‏کردند، و ما شاهد قضاوت آنها بودیم؛ ما (حکم واقعى) آن را به سلیمان تفهیم کردیم، و به هر یک از آنها (شایستگى) داورى، و علم دادیم، و کوه‏ها و پرندگان را مسخر داوود ساختیم که با او تسبیح (خدا) مى‏گفتند، و ما قادر بر انجام این کار بودیم».

Pوَ لَقَدْ آتَینا داوُدَ وَ سُلَیمانَ عِلْماً وَ قالا الْحَمْدُ للهِ الَّذِی فَضَّلَنا عَلى‏ کثِیرٍ مِنْ عِبادِهِ الْمُؤْمِنِینَ * وَ وَرِثَ سُلَیمانُ داوُدَ وَ قالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیرِ وَ أُوتِینا مِنْ کلِّ شَی‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُO (نمل/ 15ـ16)؛ «ما به داوود و سلیمان علم قابل ملاحظه‏اى بخشیدیم، و آنها گفتند حمد از آن خداوندى است که ما را بر بسیارى از بندگان مؤمنش برترى بخشید؛ و سلیمان وارث داود شد، و گفت اى مردم! به ما سخن گفتن پرندگان تعلیم داده شده است و از هر چیز به ما عطا گردیده این فضیلت آشکارى است».

و اینکه امام خمینیe عدالت را شرط دانسته اند، چون در قرآن کریم آمده است:

Pوَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَO (بقره/ ١٢٤)؛ «(به خاطر بیاورید) هنگامى که خداوند ابراهیم را با وسائل گوناگونى آزمود، و او به خوبى از عهده آزمایش بر آمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم، ابراهیم عرض کرد: از دودمان من (نیز امامانى قرار بده) خداوند فرمود: پیمان من به ستم‌کاران نمى‏رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند شایسته این مقامند)».

از آیه استفاده می شود که منصب الهی به ظالمین نمی‌رسد و ظالم غیر عادل است. بنابر این امام خمینیe عدالت را شرط اساسی قرار داده‌اند.

شرائط خلیفه از نظر ابوالاعلی مودودی

ابوالاعلی مودودی هم برای خلیفه شرایطی قائل شده است ما اینجا بیان می­کنیم:

1) خلافت جمهور: اولین شرطی که از نظر ابوالاعلی برای خلیفه باید باشد این است که خلیفه را باید عموم مردم منتخب کنند. ایشان قائل به خلافت جمهور است. لذا می­گوید: «یکی از مبنای نظام سیاسی اسلام اینست که همه مسلمان‌ها به عنوان یک مجموعه دارای خلافت الهی هستند و همین مبنا زیر بنای جمهوریت در اسلام است. همان طور که مبنای جمهوریت در نظام‌های غیر اسلامی حاکمیت عمومی مردم شناختند، در نظام جمهوری اسلامی خلافت اجتماعی مبنای این نظام قرار گرفته است.

این حاکمیت محدود که آن را خلافت می‌گویند، متعلق به شخص یا گروه خاص نیست، بلکه متعلق به همه مسلمان‌ها به طور عمومی است و مستلزم آن است که حکومت باید با رضایت مردم شکل بگیرد، با مشورت مردم فعالیت کند و تا وقتی که مردم خواستند حکومت کند. به همین علت ابوبکر راضی نبود که او را خلیفه خدا بنامند چون خلافت مستقیما به او تعلق نگرفته بود بلکه خلافت از آن امت بود. در خلافت جایگاه واقعی او این بود که مسلمان‌ها با اختیار خویش این منصب را به او واگزار کرده بودند» (مودودی، اسلامی ریاست، 2010: 339).

مودودی در جای دیگر می­گوید: نبی کریم برای خلافت و جانشینی خود هیچ برنامه ریزی و فیصله نکرد، ولی مسلمانان خودشان احساس کردند که اسلام اقتضای خلافت جمهور می‌کند. بنابر این آنجا نه برای پادشاهی بنیان گذاشته شد، نه کس با زور برسرِاقتدار آمد و نه کس برای حصول خلافت هیچ تلاش و کوشش کرد. بلکه برای خلافت نبی اکرمa حضرت ابوبکر را حضرت عمر منتخب کرد و تمام مسلمانان مدینه که در حقیقت نماینده تمام کشور اسلامی بودند بدون هیچ ترس و مطع او را پسندیدند و با او بیعت کردند (همان، 376  و 310).

نیز در مورد شرائط خلیفه که از نظر ایشان اولی الامر است می­گوید: از نظر اسلام سوال درباره اوصاف، از اهمیت خاصی برخوردار است. قرآن و حدیث درباره این اوصاف ما را راهنمایی کرده است که در ذیل به آنها اشاره می­شود:

2) اسلام: چنانچه قرآن کریم در این باره می­فرماید: >یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأمْرِ مِنْکمْ ...< (نساء/ ۵۹)؛ «ای مؤمنین! خدا را اطاعت کنید و پیامبر و سر رشته داران از خودتان را اطاعت کنید».

از نظر مودودی سرپرستی جامعه اسلامی برای کسانی جایز است که اعتقاد کامل به باورها و سنت های دینی حاکم بر جامعه اسلامی داشته باشند؛

3) مرد بودن: مودودی با استناد به آیه شریفه >الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاءِ ...< (نساء/ ۳۴) و حدیثی از بخاری از پیامبر گرامی اسلام (لن یُفلِح قومٌ وَلَّوا أَمرَهُم إمرأَۀٌ؛ قومی که زمام امور خود را به دست زن بسپارد، هرگز نمی­تواند فلاح یابد) می‌گوید:

شرط است که حاکم جامعه اسلامی، مرد باشد؛ پیامبر اسلام فرموده است: هر جامعه‌ای که زن متولی امور آن باشد، رستگار نخواهد شد.

4) بلوغ و عقل: مودودی در مورد شرط بودن عقل و بلوغ در حاکم اسلامی به استناد به قرآن کریم می‌گوید: قرآن کریم می‌فرماید: >وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکمُ الَّتِی جَعَلَ اللهُ لَکمْ قِیامًا< (نساء/ 5)؛ «اموالتان را به افراد سفیه ندهید؛ چون خداوند اموال، وسیله قیام در امور زندگی­تان قرار داده است».

هنگامی که غیر بالغ و غیر عاقل حق تصرف در اموال خود را ندارند، به طریق اولی حق سرپرستی جامعه اسلامی را نخواهند داشت؛

5) سکونت در کشور اسلامی: مودودی می‌نویسد: «سکونت در مملکت اسلامی و تابعیت آن را داشته باشد، قرآن کریم در این زمینه می­فرماید: >وَالَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یهَاجِرُوا مَا لَکمْ مِنْ وَلایتِهِمْ مِنْ شَیءٍ حَتَّى یهَاجِرُوا< (انفال/ 72)؛ «آن‌هایی که ایمان آوردند و هجرت نکردند، برای شما هیچ بستگی با آن ها نیست تا هجرت کنند» (مودودی، اسلامی ریاست، 2010: 320). این‌ها مجموعه شرایطی است که در نگاه مودودی خلیفه و حاکم اسلامی و دیگر کارگزاران حکومت اسلامی باید آن ها را داشته باشند.

ایشان بعد از بیان این چهار صفات، می­گوید: ولی این چهار صفات در بسیاری از مردم یافت می­شوند. پس چه کسی را بعد از وجود این صفات منتخب کنیم؟ جواب این سوال از قرآن وحدیث واضح است.

6) امین و صاحب تقوا باشد، ظالم، فاسق و فاجر نباشد.

قرآن می­فرماید:

>إِنَّ اللهَ یأْمُرُکمْ أَنْ تُؤَدُّوا الأمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا< (نساء/ 58)؛ خداوند به شماها فرمان می‌دهد که امانت (منصب­ها را) به اهل امانت (امین­ها) بسپارید.

>إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاکمْ إِنَّ اللهَ عَلِیمٌ خَبِیرٌ< (حجرات/ 13)؛ معزز و محترم­ترین میانِ شما کسی است که بیشتر صاحب تقوا باشد.­

>وَلا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکانَ أَمْرُهُ فُرُطًا< (کهف/ 28)؛ شخصی را اطاعت نکنید که ما او را از یاد خود غافل نموده­ایم. از خواهش نفس خود پیروی کرده است. و در امور­خود حدود آشنا نیست (مودودی، اسلامی ریاست، 2010: 573).

از نظر مودودی کسی که عهده­دار این منصب باشد، نباید ظالم، فاسق و فاجر و غافل از خدا باشد بلکه با ایمان، خداترس و نیکوکار باشد. اگر ظالم یا فاسقی امارت یا منصب امامت را غصب کند امارتش در نگاه اسلام باطل است. چون قرآن می فرماید:

>وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُک لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّیتِی قَالَ لا ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ< (بقره/ 124).

>أَمْ نَجْعَلُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کالْمُفْسِدِینَ فِی الأرْضِ أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِینَ کالْفُجَّارِ< (ص/ 28).

پس صاحب منصب باید هم امین باشد و هم صاحب تقوا.

7) حریص نباشد: قرآن کریم می‌فرماید: «إنّا وَ الله لا تُوَلِّیَ علی عَمَلِنا هذا اَحَداً سَاَلَهُ اَو حَرَصَ علیه» (بخاری و مسلم)؛ «بخدا! ما کسی را بر منصبی از حکومت خود تعیین نمی­کنیم که او خودش طالب آن یا حریص بر آن باشد».

«اِنَّ اخوَتَکُم عِندَنا مَن طَلَبَهُ» (ابو داود)؛ از نظرِما خائن­ترین شما کسی است که خودش طالب آن باشد.

8) علم و دانش: کسی که عهده­دار این منصب باشد نباید جاهل و نادان باشد. بلکه صاحب علم، دانا و معامله فهم باشد و توانایی کافی برای اداره کردن خلافت را داشته باشد. چون در قرآن کریم آمده است:

>وَلا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَکمُ الَّتِی جَعَلَ اللهُ لَکمْ قِیامًا< (نساء/ 5)؛ «اموال­تان را به کسانی نسپارید که نادان هستند، چون این برای زندگی­تان مهم است».

نیز در قرآن آمده است: >قُلْ هَلْ یسْتَوِی الَّذِینَ یعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لا یعْلَمُونَ إِنَّمَا یتَذَکرُ أُولُو الألْبَابِ< (زمر/ 9)؛ «ای پیامبر بگو! آیا کسانی که صاحب علم هستند و کسانی که علم ندارند مساوی و برابراند؟».

 نیز در قرآن آمده است: >قَالَ إِنَّ اللهَ اصْطَفَاهُ عَلَیکمْ وَزَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَالْجِسْمِ< (بقره/ 247)؛ نبی گفت که خداوند برای حکمرانی او (طالوت) را بر شما ترجیح داده است و او را در علم و جسم فراوانی عطا کرده­است (مودودی، اسلامی ریاست، 2010: 322؛ مودودی، خلافت و ملوکیت، 2015: 39ـ42).

مودودی در جای دیگر در مورد شرط علم و آگاهی چنین می‌نویسد:

هر مسلمان که قدرت تجارب کامل‌تر را دارا بوده و دانش متکامل نسبت به اصول اسلامی داشته باشد، اجازه دارد قانون خدای را در هنگامی که ایجاب کند تفسیر نماید؛(مودودی، نظریه سیاسی اسلام، بی‌تا: ۲۹) نیز می­گوید: اساس انتخاب این است که منتخب شده، باید از روحِ اسلام علم و آگاهی برخوردار از سیرت اسلام خدا ترس و صاحب تدبّر باشد (مودودی، اسلام کا نظام حیات، 2004: 19).

9) بدعت گزار نباشد: «مَن وَقَّرَ صاحِبَ بِدعَۀٍ فَقَد اَعانَ علی هَدمِ الاسلامِ» (بیهقی)، اگر کسی صاحب بدعت را اعانت و عزت کند، گویا او اسلام را منهدم کرده­است.

10) عادل باشد: در قرآن کریم می­خوانیم: >یا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاک خَلِیفَةً فِی الأرْضِ فَاحْکمْ بَینَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الْهَوَى فَیضِلَّک عَنْ سَبِیلِ اللهِ< (ص/ 26)؛ «ای داوود ما تو را در زمین خلیفه قرار دادیم پس درمیان مردم با حق حکم و فیصله کن از خواهش نفس خود پیروی نکن. مبادا این تو را از راه حق گمراه کند» (مودودی، خلافت و ملوکیت، 2015: 34).

پس بنابراین کسی که فاقد این شرائط باشد، نمی­تواند برای این منصب انتخاب شود (مودودی، اسلامی ریاست، 2010: 321).

نتیجه

از نظر امام خمینیe خلافت و ولایت از شئون امامت است و امامت همان جانشینی پیامبر اسلام است و باید آن را خود رسول اکرم a به حکم خداوند تعیین کند و تعیین هم کرده است.

ابوالاعلی مودودی خلافت را جانشینی رسول نمی­داند بلکه جانشینی خداوند می­داند به خاطر آیه 55 سوره نور. به نظر ایشان این آیه به دو مطالب کلیدی اشاره می کند.

۱. خلافت انسان نه حاکمیت انسان ۲. خلافت عموم نه خلافت فرد، گروه یا قشر خاص

مشروعیت حکومت پیامبر اکرمa از نگاه هر دو متفکر از آن خدا است. ولی بعد از پیامبرa از نظر امام خمینیe، مشروعیت حکومت امام و ولی فقیه هم از آن خدا می باشد. درحالی که مودودی مشروعیت حکومت را از عموم مردم می‌داند و قائل است که هر کس را امت انتخاب کند همان شخص خلیفه و حاکم می‌شود.

از نظر امام خمینیeرأی مردم در مشروعیت ولی فقیه هیچ نقشی ندارد بلکه فقط در مقبولیت اقامه حکومت نقش دارد. ولی از نظر مودودی رأی مردم نقش آفرین است و رأی مردم خلیفه و حاکم را مشروعیت می‌بخشد.

از نظر امام خمینیe بعضی از شرائطی که برای نبی هست، برای خلیفه‌اش هم ضروری است.مثلاَ خلیفه باید از طرف خداوند منصوب شده باشد، علاوه بر شرط مذکور، پس از شرایط عامه، مثل عقل و تدبیر، دو شرط اساسی وجود دار که عبارتند از : علم به قانون و عدالت.

ابوالاعلی مودودی هم برای خلیفه شرایطی قائل شده است. مثلاً این است که خلیفه را باید عموم مردم انتخاب کنند. اعتقاد کامل به باورها و سنت‌های دینی حاکم بر جامعه اسلامی داشته باشند؛ امین و صاحب تقوی باشد و نیز علم و دانش داشته باشد.

  1. منابع

    1. ابن اثیر جزری، مبارک بن محمد، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، قم: موسسه مطبوعاتی اسماعیلیان، چاپ چهارم، 1367ش.
    2. ابن خلدون، مقدمه ابن خلدون، بیروت: دارالفکر، 1424.
    3. آل عبدالجبار، شیخ محمدبن شیخ عبدالعلی، الهادی، قم: الشَّهبِ الثواقِب، 1418ق.
    4. تفتازانی، سعد الدین مسعود بن عمر بن عبدالله، شرح العقائد النسفیۀ، تحقیق محمد عدنان درویش، بیروت: بی‌تا.
    5. تیجانی، محمد، لاکون مع الصادقین، قم: مؤسسه انصاریان، بی‌تا.
    6. حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، مؤسسه آل البیت، بیروت: دار احیاء التراث، 1414ق.
    7. خمینی، روح الله، شؤون و اختیارات ولی فقیه، ترجمه کتاب البیع، تهران: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1365.
    8. خمینی، روح الله، ولایت فقیه، حکومت اسلامی، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینیe،چاپ بیست و نهم، 1394ش.
    9. راغب اصفهانی، حسین بن احمد، مفردات الفاظ قرآن، بیروت: دارالقلم،  1412ق.
    10. شیخ انصاری، فرائدالاصول، قم: مجمع الفکر الاسلامی، 1419ق.
    11. شیخ عبدالحسن، المناظرات فی الامامة، قم: انوارالهدی، 1415ق.
    12. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، کمال الدین، تحقیق و تعلیقه غفاری، قم: جامعه مدرسین، 1405ق.
    13. صدوق، محمد بن علی ابن بابویه، من لا یحضره الفقیه، تحقیق غفاری، قم: جامعه مدرسین، بی‌تا.
    14. طباطبائی، سید محمد حسین، المیزان فى تفسیر القرآن، بیروت: الاعلمی، 1441ق، و ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی، بی‌تا.
    15. طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تهران: ناصر خسرو، 1372ق.
    16. طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، مکتبةالنشر الثقافةالاسلامیة، طبع الثانیه، 1367.
    17. طوسی، ابو جعفر محمد بن حسن، التبیان فى تفسیر القرآن، دار احیاء التراث العربى‏، بی‌تا.
    18. علامه مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1403ق.
    19. فراهیدی، خلیل ابن احمد، العین، قم: هجرت، چاپ سوم، 1409ق.
    20. کلینی ثقةالاسلام ابو جعفر محمد بن یعقوب ، اصول کافی، بیروت: دارالاضواء، بی‌تا.
    21. مغنیه، محمد جواد، الشیعة فی المیزان، بیروت: دارالشروق، 1399.
    22. مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران: دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و دوم، 1377ش.
    23. مودودی، ابو الاعلی، اسلام کا نظام حیات، لاهور، پاکستان: اسلامک پبلیکیشنز، 2004م.
    24. مودودی، سید ابوالاعلی، اسلامی ریاست (اسلامی انقلاب کی راه)، لاهور پاکستان: اسلامک پبلیکیشنز،  2010م.
    25. مودودی، سید ابوالاعلی، تفهیم القرآن،  لاهور پاکستان: اداره ترجمان القرآن، چاپ سی و چهارم، 2002م.
    26. مودودی، سید ابوالاعلی، خلافت و ملوکیت، لاهور پاکستان: اداره ترجمان القرآن، 2015م.
    27. المیلانی، السید علی الحسینی، شرح منهاج الکرامه فی معرفه الامامه لابی منصورالحسن یوسف الشهیر بالعلامه الحلی والرد علی منهاج السنه لابن تیمیه، قم: انتشارات الحقائق، 1428ق ـ1386ش.
دوره 12، شماره 23
سال دوازدهم، شماره 23، پاییز و زمستان 1397ش
اسفند 1397
صفحه 109-134
  • تاریخ دریافت: 22 مرداد 1397
  • تاریخ بازنگری: 22 دی 1397
  • تاریخ پذیرش: 11 آبان 1397